- صفحه اصلي قالب گراف
- انجمن
- آپلود سنتر
- تبليغات
- ورود
- عضويت
- خوراک
- نقشه
- تماس با ما
- ارسال پيام به مدير در انجمن ghalebgraph@gmail.com\09394943902


امروز خواستم بعد چند هفته خاطرات خودم رو از سفر مشهد بنویسم و بازگو کنم
لطفا اگه حوصله ندارید از اولش نخنونید یا میخونید کامل بخونید
+++
به نام خدا
خوب قرار بر اینکه شد که ما مبلیغی رو بدیم و مارو همراه سی نفر از بچه ها ببرن مشهد
به روز های سفر نزدیک میشدیم دگ همه چی حاضر بود برای سفر
فرداش یا بهتر بگم همون روزی که باید میرفتیم سفر ساعت 10 صبح جلوی رفتیم راه آهن و...
از اونجا بود که بدرقه شدیم و از خانواده دور شدیم و سوار قطار شدیم
منم اولین بار بود که بدون خانواده به یک سفر مشهد میرفتم ولی خوب دوستانه زیادی تو قطار پیدا کردیم و خوش گذشت...
+++
ما فکر کنم از صبح تا نزدیک 10 شب تو سفر بودیم یعنی بهتر بگم 10 ساعت تو راه بودیم
ولی یک جورایی این 10 میگذشت با بازی،ۀهمگ گوش دادن،نت و...
جالب اینجا بود که مجبور بودیم ناهار خودمون رو هم تو قطار بخوریم...
تا اینکه نزدیک های مشهد شدیم و قطار یک مکث بسیار کوتاهی کرد از مدیر گروه خودمون پرسیدیم این مکث قطار برای چه بود؟
گفت برای اینکه ما حرم امام رضا(ع)را مشاهده کنیم یعنی دقیقا حرم امام رضا روبروی قطار بود و از آن دور معلوم میشد
و بعد از آن مکث دوباره حرکت کرد و مدیر گروه خودمان برای مشهد و اداب زیارت و دعا و نماز خواندن توضیح داد
تا اینکه به راه اهن مشهد رسیدیم و همه خوشحال بودیم حال از راه آهن بیرون آمدیم و برروی زمین های اطراف راه آهن نشتیم و منتظر ماندیم
+++
تااینکه سوار بر اتوبوس شدیم و راهی حسینیه قدر در مشهد شدیم(یک چیزی رو ذکر کنم مارو هتل یا سوئیت نبردن مارو بردن حسینیه قدر)
از اتوبوس پیاده شدیم و به حسینیه رفتیم و تمام ساک و وسایل خود را درون اونجا گذاشتیم ولی حسینیه خیلی بزرگی بود
بعدشم به ما شام کباب دادن دلتون بشوزه...بعد از صرف شام سمت حرم به صورت گروه حرکت کردیم
فکر کنم از حسینیه ما تا حرم کلا یک میدون راه بود...مارو بردن بست شیخ طوسی و دعای ورود و اجازه رو خوندیم و وارد شدیم
و...ولی سمت حرم نرفتیدم...بعد چند ساعت به خانه برگشتیم و به خواب رفتیم دیگه هرکی هم نمیخوابید باید میخوابید وگرنه شب
باید بیرون میخوابید...
+++
روز اول سفر:
مثل روز های عادی دیگه ساعا 4 صبح نامردا مارو بلند کردن میگن نماز بخونید هرکی بیدار نمیشد لقد و کتک میخورد اجباری بود دگ...خخخخ
تا اینکه ساعت 8 صبح شد و از خواب نیمه کاره و ناز خودمون بیدار شدیم صبحانه چایی بی رنگ با پنیر و چایی بود (عادی)
بعد ما به زور حاضر شدیم و به سمت حرم مطهر حرکت کردیم یعنی کلا فکر کنم نصف مشهد رو عرب ها خریده بودن
کلا نصف افرادی که تو حرم و راه دیدم همه عرب بودند جالب اینجاست بعضی از عرب ها فارسی بلدند و مشهد زندگی میکنند
و تو مشهد کار و خانه دارن---...--تا این جا بود که تونستیم حرم مطهر رو ببنیم و وارد صحن امام رضا (ع) شدیم
یعنی جمعیت انقدر زیاد بود داشتیم زیر پای مردم خفه میشدیم حالا خوبه که کنار حرم وایستاده بودیم
روی یک تابلو در حرم نوشته شده بود که((تصویر وفیلم برداری ممنوع می باشد))ولی بعضی ها شعورشون نمیرسید بخونن و سلفی میگرفتند
دیگه نیم ساعت حرم مطهر موندیم و اومدیم بیرون و مارو بردن(بازار مرکزی مشهد)
دگ هرچی میخواستی خریدیم(چادر،روسری،عطر،جا نمازی،سوغات و...) برگشتیم خونه و گذاشتیم و استراحت کردیم
یعنی دقیقا اون روز پنجشنبه بود و مارو شب بردن دعای کمیل حدودا 1 ساعت دعای کمیل میخوندن و...گذشت...
یک چیز جالب بدم موقعه ای که رفتیم بخوابیم بالش به هم دیگه موقع خواب یواشکی پرتاب میکردیم بد بخت اونی که خواب بود و بالش میزدن بهش..
ما رسم داشتیم یک بازی کنیم به نام متکا بازی که الان هم بعضی ها انجام میدن
هممون متکا برمیداشتیم رو سر یک نفر خالی میشدیم و...
اون روز،روز به یادماندنی و خاطر انگیزی بود چون تا ساعت 3 شب بیدار بودیم و بازی میکردیم و کشتی میگرفتیم
یادش بخیر...
+++
روز دوم:
مثل روز های قبلی بود...
اما چون بعضی ها خرید هاشون کامل نبود دوباره مارو بردن یک بازار دیگه که نمیدونم اسمش رضا بود یا امین حالا بماند...
اون جا هم چیز هایی رو خریدیم و رفتیم حرم و باز برگشتیم سمت حسینیه و استراحت کردن بچه ها
++
قرار شد بریم شهر بازی پاک ملت در حومه شهر مشهد
دگ نیم ساعت تو راه شهر بازی بودیم تا اینکه رسیدیم به شهر بازی
ولی خدایی شهر بازی بسیار بزرگی بود و هرچی میخواستی توش بازی میکردی از ترن،حریم وحشت،سینما،وسایل بازی خطر ناک
من کلا دو تا وسیله بیشتر نرفتم که یکیش حریم وحشت بود و دیگری میرفت تو هوا و 380 درجه میچرخیدیم و میومدیم پایین
حالا باز یک چیز جالب بگم آخرای حریم وحشت بودیم که یک دفعه یارو با اره دنبالمون کرد...
داشتیم از حریم وحشت با سرعت و ترس بیرون میومدیم که ناگهان یکی از بجه ها منو از پشت زد و افتادم زمین و چهار دست و پا اومدم بیرون:/
حالا بماند..
+++
به پایان آمد این حکابت ولی سفر همچنان باقیست
دیگر نزدیک های 10 شب بود و ما ناراحت به سمت راه اهن مشهد رفتیم و سوار قطار شدیم
دیگر کلی تو قطار خوش گذشت و... دیگر ساعت2 صبح بود که همه به خواب رفتیم تا ساعت 6 صبح که همه بیدار شدیم
ساعت 9 به شهد مقصد رسیدیم با کلی تاخیر ولی خوش گذشتا...
+++
دیگه بدی و خوبی در متن دیدید ببخشید این یک خاطره بود...
اشاءالله قسمت بشه شما هم برید مشهد...
![]() تشکر شده: |
13 کاربر از whatyouknow به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:
|



-
ارسالي ها :
619 -
عضويت:
25 /3 /1394 -
محل زندگي:
تهران -
سن:
18 -
تشکرها :
391 -
تشکر شده:
447 -
من در ياهو:
- سه شنبه 27 مرداد 1394 - 16:36
![]() تشکر شده: |
1 کاربر از mrarsh به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:
|



-
ارسالي ها :
3242 -
عضويت:
11 /10 /1393 -
تشکرها :
4811 -
تشکر شده:
2404 - حالت من:
- مرورگر من :
- سه شنبه 27 مرداد 1394 - 16:37
نقل قول از mohamd307الان این دقیقا فوش بود؟نظر بود؟چی بود؟باریکلا:|


![]() تشکر شده: |
1 کاربر از whatyouknow به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:
|



-
ارسالي ها :
164 -
عضويت:
27 /8 /1393 -
محل زندگي:
آستـــــــــارا -
سن:
19 -
تشکرها :
775 -
تشکر شده:
353 - حالت من:
- سیم کارت من :
- مرورگر من :
- سه شنبه 27 مرداد 1394 - 16:41
ممنون مبین....
خوشا به سعادتتون...
لک زده لبخندش را....
![]() تشکر شده: |
2 کاربر از parisa به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:
|



-
ارسالي ها :
1137 -
عضويت:
4 /10 /1392 -
محل زندگي:
اراک -
سن:
17 -
تشکرها :
833 -
تشکر شده:
845 - حالت من:
- مرورگر من :
- سه شنبه 27 مرداد 1394 - 16:46
زیارت قبول
منم خیلی دلم می خواد برم ولی نمیشه ....
یه روز خوب میاد ...
![]() تشکر شده: |
2 کاربر از dermeni به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:
|



-
ارسالي ها :
1569 -
عضويت:
14 /1 /1393 -
محل زندگي:
مشهد -
سن:
18 -
تشکرها :
952 -
تشکر شده:
1029 - حالت من:
- سیم کارت من :
- مرورگر من :
- سه شنبه 27 مرداد 1394 - 17:16
جالب بود
یاد قالب گراف قدیم افتادم ..... قدیما خیلی خوب بود
-------------------------------------
![]() تشکر شده: |
3 کاربر از farsgraph به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:
|



-
ارسالي ها :
147 -
عضويت:
14 /5 /1394 -
سن:
2147483647 -
تشکرها :
311 -
تشکر شده:
73 - حالت من:
- سیم کارت من :
- مرورگر من :
- سه شنبه 27 مرداد 1394 - 17:23
داستان مائده خانم همرو جو گیر کرد
قشگ بود ممنون
![]() تشکر شده: |
2 کاربر از anti-virus به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:
|



-
ارسالي ها :
630 -
عضويت:
12 /8 /1393 -
محل زندگي:
هِمِدان -
تشکرها :
170 -
تشکر شده:
217 - تلگرام : تلگرام:javad_81
- حالت من:
- سیم کارت من :
- مرورگر من :
- سه شنبه 27 مرداد 1394 - 17:27
عالی بود
دوساله آرزوی رفتن به مشهد رو دارم
شاید آقا من رو هم شفا بده خوشبحالتون
![]() تشکر شده: |
2 کاربر از idhal به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:
|



-
ارسالي ها :
1465 -
عضويت:
6 /4 /1393 -
محل زندگي:
♥ آسـتـAsTaRaــارا ♥ -
تشکرها :
1988 -
تشکر شده:
1787 - حالت من:
- سیم کارت من :
- مرورگر من :
- سه شنبه 27 مرداد 1394 - 17:29
زيارت قبول :)
اِنقَد خُدا خُدا كَردَم اونَم فَهمید دِلتَنگِشَم...
http://ghalebgraph.ir/Forum/Post/658/Answer/798
Sibil Cut Shod:)
![]() تشکر شده: |
2 کاربر از virus به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:
|



-
ارسالي ها :
1661 -
عضويت:
30 /10 /1392 -
محل زندگي:
شهر بزرگ GG -
تشکرها :
1348 -
تشکر شده:
1343 -
تعداد اخطار:
-1 -
من در ياهو:
- تلگرام : amirhasan007
- حالت من:
- مرورگر من :
- سه شنبه 27 مرداد 1394 - 17:41
جالب بود....زیارت قبول
مِـــرسیـ اَز بَعضیــا...♥
بَـــد بَرایـ خِــیلیا...!
![]() تشکر شده: |
2 کاربر از amirhasan007 به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:
|



-
ارسالي ها :
4391 -
عضويت:
10 /7 /1392 -
سن:
19 -
تشکرها :
4304 -
تشکر شده:
7538 - تلگرام : ggsezar
- حالت من:
- سیم کارت من :
- سه شنبه 27 مرداد 1394 - 18:12
پس سوغات ما کو؟
![]() تشکر شده: |
2 کاربر از admin-mehrdad به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:
|